از زمان کمپینهای انتخاباتی برای انتخابات ریاستجمهوری سال 2016، دونالد ترامپ بارها برجام را قراردادی پوسیده و بیارزش دانسته و اعلام کرده بود از توافق هستهای با ایران بیرون میآید. او بعد از پیروزی در انتخابات نیز بیان کرد در دولت او مذاکرات جدیدی با ایران درباره مسائل هستهای و موشکی انجام خواهد شد. نزدیک به 2 سال از زمانی که ترامپ به عنوان چهلوپنجمین رئیسجمهور ایالاتمتحده قسم یاد کرد میگذرد و او تاکنون 11 بار به رئیسجمهور ایران درخواست مذاکره داده و هر بار با مخالفت مسؤولان کشورمان روبهرو شده است. سؤال اصلی در رابطه با دیپلماسی آمریکایی و موضوع گفتوگوهای هستهای آمریکا و ایران اما این است که استراتژی ترامپ برای گفتوگو با ایران چیست؟ او که نه به عنوان یک مذاکرهکننده دیپلماتیک، بلکه به عنوان یک مذاکرهکننده اقتصادی و مدل «بیزینسمن» شناخته میشود، قرار است چه مدلی از مذاکره را برای ایران به نمایش بگذارد تا دولت ایران را مجبور کند بهتر است با او گفتوگو کند؟
مشکل اصلی در دولت ترامپ و مشاورانش غیر از ناپایدار بودن و احساساتی بودن آنها در مقابل ایران، این است که آنها هیچ راهبرد درستی برای متقاعد کردن دولت ایران برای مذاکره ندارند. این مسأله را تحلیلگر وبسایت «هیل» که پایگاه خبری کنگره آمریکاست بیان میکند.
«مایکل ماکووسکی» در این تحلیل به صحبتهای جان بولتون، مشاور امنیت ملی ترامپ اشاره میکند که گفته بود: «قصد ما این است که آنها [ایرانیان] را بشدت تحت فشار بگذاریم». اما سؤال او از سیاستمداران در کنگره و دولت ترامپ این است که این فشار تا چه حدی قرار است ادامه داشته باشد و استراتژی اصلی در برخورد با ایران چیست؟ او مطرح میکند دولت ترامپ تاکنون در برخورد با ایران بشدت سختگیرانه عمل کرده است اما درباره اهدافش در برخورد با ایران کاملا دچار ابهام بوده و نتوانسته بیان کند برای آینده و نوع برخورد با ایران اصولاً چه هدفی را دنبال میکند؟
شاید باید در واقع کل مقاله ماکووسکی را که از کارشناسان برجسته «موسسه یهودیان برای امور امنیت ملی» است در چند سطر خلاصه کرد: «ترامپ میداند ایران را چگونه تحت فشار بگذارد اما اگر ایران در نهایت مذاکره با او را نیز بپذیرد، نمیداند چطور باید با ایران وارد مذاکره شود و اهدافش از این مذاکرات نیز به کلی مبهم است».
در این میان شاید به بیانیه 12بندی مایک پمپئو و درخواستهای آمریکا از ایران اشاره و گفته شود اهداف اصلی آمریکا از برخورد با ایران را همین 12 بند تشکیل میدهد اما نگاهی به خواستههای رؤیایی و غیرواقعی مایک پمپئو از ایران نشان میدهد میتوان همه آنها را در 3 بخش کلی طبقهبندی کرد؛ «نه برنامه هستهای داشته باشید، نه نفوذ منطقهای داشته باشید و نه مبانی دینیتان را در امورات اجرایی کشور اعمال کنید». هر سه این خواستهها به قدری گنگ و از منظر منافع ملی و عقاید مذهبی ایران بیمعنی هستند که نمیتوان آنها را شروطی واقعی برای مذاکرهای بزرگ قلمداد کرد. در عین حال نکته دیگری نیز در این درخواستها وجود دارد و آن اظهارنظرهای گاه و بیگاه نمایندگان کنگره و مشاوران ترامپ از جمله رودی جولیانی (شهردار اسبق نیویورک، معروف به شهردار منافقین) است که از دولت ترامپ میخواهند مسأله تغییر رژیم را در ایران دنبال کند. جان بولتون که خود پیش از ورود به کاخ سفید از سخنرانان همیشگی مراسم منافقین در شهرهای مختلف جهان بوده و بارها خواستار تغییر نظام در ایران یا حمله نظامی به کشورمان شده بود، اگرچه بعد از ورود به کاخ سفید مواضع خود را کمی نرمتر و بیان کرد دولت ترامپ به دنبال براندازی در ایران نیست اما راهکارهایی که او به ترامپ ارائه میدهد به نظر بسیاری از تحلیلگران مسائل بینالملل، در نهایت رهنمونکننده رئیسجمهور آمریکا به ناامن کردن ایران است.
ترامپ میداند ایران را چگونه تحت فشار بگذارد اما اگر ایران در نهایت مذاکره با او را نیز بپذیرد، نمیداند چطور باید با ایران وارد مذاکره شود و اهدافش از این مذاکرات نیز به کلی مبهم است
مدل کرهشمالی؛ سیاست عکس یادگاری
مشاوران ترامپ اما هماینک به دنبال راهکاری برای تدوین استراتژی دولت آمریکا در قبال ایران هستند. آنها میدانند اگر قرار باشد مذاکرهای بین دولت ترامپ و ایران شکل بگیرد، این مذاکره باید بر اساس مدلی باشد که پیش از این موفقیت خود را در صحنه بینالمللی نشان داده است. با اینحال آنها هماکنون مدل مناسبی را که توسط ترامپ اجرایی شده و به صورت واقعی به نتیجه رسیده باشد در اختیار ندارند. ترامپ شخصاً سعی میکرد مذاکرات مدل «نیکسونی» را مدل اصلی مذاکرات خود معرفی کند اما تندرویهای او و توئیتهای آتشینش در مقابل کرهشمالی نشان داد شاید بتواند مدل مذاکرات نیکسون با مائو را در مقابل خبرنگاران و عکاسان به صورت ظاهری شبیهسازی کند اما در باطن، نیکسون توانست به 25 سال خصومت 2 کشور پایان دهد و ترامپ هماینک بعد از حدود یک سال مذاکره و دیدار با کیم جونگ اون، هنوز بر سر چارچوب اصلی این مذاکرات نیز توافقی با طرف مقابل نکرده است. در ابتدای امر، زمانی که ترامپ اعلام کرد از توافق هستهای با ایران بیرون میآید، مدلی که برای گفتوگو با تهران در نظر گرفته بود، مدل مذاکراتش با کیم جونگ اون، رهبر کرهشمالی بود. او در همان زمان که از عقبنشینی ایالاتمتحده از اجرای برجام میگفت، از توافقهای خود با کرهشمالی نیز صحبت کرد و این همردیفسازی وقایع، تحلیلگران را به این نتیجه رساند که او به دنبال اجرایی کردن یک مدل از گفتوگوهای تجاری با کرهشمالی است تا در نهایت آن را به الگوی مذاکرات بعدی با ایران تبدیل کند. مذاکرات با کرهشمالی در نهایت با موفقیت به پیش نرفت. تنها امتیازی که کرهشمالی به آمریکا داد، بازگرداندن تعدادی از جنازههای سربازان آمریکایی کشته شده در جنگ 2 کره به آمریکا بود. پیونگیانگ در ادامه، راههای ورودی و تونلهای منتهی به یک تأسیسات هستهای را نیز در مقابل دوربین رسانهها منفجر کرد اما شایعات و خبرها درباره اینکه این تأسیسات پیش از دیدار با آمریکاییها از درون منفجر شده و کارآیی خاصی نداشتهاند، باعث شد آمریکاییها به این نکته پی ببرند که بسادگی نمیتوانند به فکر خلع سلاح کرهشمالی و ساختن الگویی از آن برای گفتوگو با ایران باشند. البته برخی اعتقاد دارند اساسا هدف ترامپ از مدل مذاکره با کرهشمالی سیاست عکس یادگاری بوده است.
مدل چین؛ بیربط و غیر قابل اجرا
ترامپ حالا پس از کرهشمالی به دنبال ارائه کردن مدل دیگری از مذاکره برای ارائه به ایران است. او این مدل جدید را در گفتوگوهای تجاری خود با چین پیاده کرده است. گفتوگوهای تجاری ترامپ با مسؤولان چینی نیز مانند گفتوگوهایی که با مسؤولان کرهشمالی داشت، هنوز به نتیجه نهایی نرسیده است اما مهمترین دستاورد او در این میان، رسیدن به آتشبسی 90 روزه در جنگ تجاری با چین بوده است. مسأله مهم در این جنگ، تلاش ترامپ برای بالا بردن میزان تعرفه واردات از چین بود تا بلکه بتواند از سرریز شدن کالاهای چینی به آمریکا و از بین رفتن صنایع داخلی جلوگیری کرده و شغل بیشتری برای آمریکاییها ایجاد کند. تصمیم یکجانبه او به بالا بردن میزان تعرفههای گمرکی با واکنش متقابل چین همراه شد و 2 کشور در محصولاتی مانند فولاد و سویا و دیگر مواد غذایی و تکنولوژیکی، تعرفههای سنگینی بر کالاهای طرف مقابل وضع کردند. چین از این جنگ، به عنوان «بزرگترین جنگ تجاری در طول تاریخ» یاد کرد و روابط 2 کشور به قدری به سردی گرایید که تحلیلگران بینالمللی از این مسأله بهعنوان سرآغازی بر شکل گرفتن جنگ سرد دوم یاد کردند. با این حال ترامپ که میخواست درباره مسائل اقتصادی وارد گفتوگو با چین شود، بعد از اعمال تعرفههای شدید که به نوعی همان اعمال تحریم بر کالاهای چینی میشد، سرانجام وارد مذاکره با این کشور شد و در حاشیه اجلاس جی 20 توانست با صحبت با «شی جین پینگ» رئیسجمهور چین، به آتشبسی 90 روزه بین دو کشور دست یابد. این آتشبس برای این برقرار شده است تا 2 طرف بتوانند چارچوب اصلی گفتوگوها و مذاکرات را تعیین کرده و وارد گفتوگو درباره منافع تجاری خود شوند. بر اساس پیشبینی ترامپ اگر این گفتوگوها نتیجهبخش باشد، او به فکر حذف تعرفهها بین 2 کشور خواهد بود.
دومین مدل مذاکره نیز که شاید به نظر برسد ترامپ سعی دارد آن را به ایران نشان دهد، چندان با شرایط کشور ما و منافع ملی کشورمان همراستا در نمیآید. مدل مذاکراتی ترامپ در تمام رویههای اقتصادی و سیاسی یک مدل است؛ تهدید، اجرایی کردن محدود تهدید، درخواست برای مذاکره، مذاکره و در عین حال افزایش فشارها در حین مذاکرات و بعد از آن در نهایت نتیجه نهایی که رسیدن به خواستهها و اهداف ایالاتمتحده است. این مدل مذاکراتی تاکنون در مسأله کرهشمالی و ایران موفق نبوده است. ایران از همان ابتدا واکنشی به این تهدیدات نشان نداد و راه مقاومت را در پیش گرفت، کرهشمالی وارد مذاکراتی شد که اساسا یک نمایش بود و حالا مدل چین که آن هم مشخص نیست به سرانجام نهایی میرسد یا نه.
در همین حال یکی از مسائلی که باعث شده است پیشبینی درستی درباره نتایج مذاکرات با مسؤولان چینی نیز شکل نگیرد، بازداشت کردن یکی از مدیران شرکت چینی هوآوی در کانادا و تلاش برای فرستادن او به آمریکا به اتهام عمل نکردن به تحریمهای آمریکا علیه ایران است. این اتفاق درست در همان روزی رخ داد که توافق ایالاتمتحده و چین برای آتشبس تجاری به مدت 3 ماه اعلام شد و به نظر میرسد نقشی مهم در به ثمر نرسیدن این گفتوگوها داشته باشد.
سرانجام ژاپن که در آن زمان متحد آمریکا نیز به حساب میآمد بعد از 10 سال مقاومت، بازار خود را به روی کالاهای خارجی و آمریکایی باز کرد اما پروسهای که برای این کار طی کرد بسیار مهمتر از نتیجه آن است
مدل گفتوگو با ژاپن
در دهه 1980 میلادی و زمانی که ژاپن به کمک سیاستهای حمایت از صنعت، بالا بردن میزان تعرفههای وارداتی و پایین آوردن میزان ارزش پول ملی خود درصدد حمایت از بخش تولیدش برآمده بود، آمریکا به این نتیجه رسید در حال از دست دادن بازار جهانی بوده و قرار است شاهد شکلگیری غول بزرگ تجاری ژاپن در دنیا باشد. از همینجا فشارهای اقتصادی و سیاسی آمریکا بر مسؤولان ژاپنی برای پیوستن به اقتصاد لیبرال و بازار آزاد سرمایه آغاز شد. پاسخ آمریکا به رشد چشمگیر اقتصاد ژاپن برداشتن این گامها بود؛ وضع تعرفه 100 درصدی بر وسایل الکترونیکی و اعمال محدودیتهای تجاری برای صنایع اتومبیلسازی، فولاد، صنایع ماشینسازی و همچنین شکر ژاپن. نزدیک به یک دهه ژاپن و آمریکا با یکدیگر در جنگ اقتصادی به سر میبردند. سرانجام ژاپن که در آن زمان متحد آمریکا نیز به حساب میآمد بعد از 10 سال مقاومت، بازار خود را به روی کالاهای خارجی و آمریکایی باز کرد اما پروسهای که برای این کار طی کرد بسیار مهمتر از نتیجه آن است. اگرچه در جنگ تجاری با آمریکا در نهایت بعد از 10 سال به بازار آزاد پیوست اما این پروسه 10 ساله به نحوی پیش رفت که آمریکاییها دیگر نمیدانستند در برابر کدامیک از بازارهای ژاپنی باید موضع بگیرند. ژاپن به این نتیجه رسیده بود که کارخانهها و بخش تولید این کشور توان رویارویی و رقابت با اقتصاد و بازار آمریکا و جهان را ندارند و هنوز آماده پیوستن به اقتصاد جهانی نیستند، به همین دلیل در طول این 10 سال که مذاکرات با آمریکاییها را به پیش میبردند، باز هم بیشترین حمایتها از بخشهای تولیدی انجام شد و زمانی که درهای اقتصاد ژاپن به روی کالاهای خارجی باز شد، تولید این کشور بهقدری قدرتمند بود که توانست با وجود هجمه کالاهای خارجی باز هم به حیات خود ادامه داده و شایستگی برای رقابت در حد جهانی را نیز داشته باشد. مدلی که ژاپن برای استقامت و پا گرفتن اقتصادش بعد از جنگ دوم جهانی و خسارتهای جنگ در پیش گرفته بود، میتواند به مدلی و الگویی قابل توجه برای همه اقتصادهای در حال ظهور در دنیا تبدیل شود. نکته جالب درباره جنگ تجاری آمریکا و ژاپن این است که همانطور که در گزارش شبکه تلویزیونی PBS منتشر شده، با وجود اینکه گفته شد آمریکا توانسته ژاپن را به سمت باز کردن درهایش به روی بازار آزاد تشویق و ترغیب کند اما تا پایان دهه 2000 میلادی، یعنی تا همین چند سال پیش، باز هم میزان صادرات ژاپن به آمریکا بسیار بیشتر از میزان صادرات آمریکا به ژاپن بود و تراز معاملاتی در نهایت به نفع ژاپن سنگینی میکرد.
اقتصاد مقاومتی ژاپنی
ژاپنیها پس از جنگ جهانی دوم چگونه خود را به اقتصاد دنیا تحمیل کردند
شاید بسیاری از محققان به دنبال مقایسه رویکردهای مذاکرهای آمریکا با کشورهای دیگر بوده و سعی کنند الگوی مناسبی برای مذاکرات بعدی بیابند اما از نکتهای که در این میان نباید غافل ماند، این مسأله است که آیا شرایط ایران و آمریکا با شرایط آمریکا و کرهشمالی یا ژاپن و چین یکی است و آیا میتوان مؤلفههای اقتصادی و سیاسی کشورها را بدینصورت چنان با هم شبیهسازی کرد که بتوان قاعده و قانونی کلی درباره مذاکرات آمریکایی به سبک ترامپ به دست آورد؟ نگاهی به شرایط اقتصادی و سیاسی و حتی نظامی ایران و مقایسه آن با نمونههای ذکرشده نشان میدهد در الگوسازی از مذاکرات آمریکا با قدرتهای جهانی نباید به سمت کلینگری و تعمیم دادن این نظریات به مثال ایران رفت.
مدل کرهشمالی را به دلیل شکست شدید آن نمیتوان اصولاً مدل مناسبی برای گفتوگو دید. نه اقتصاد ایران، نه شرایط سیاسی کشورمان و نه حتی فرهنگ کشورمان و نوع مقاومت در برابر قدرتهای جهانی را نمیتوان با کرهشمالی مقایسه کرد. در مدل چین نیز شرایط اقتصادی و سیاسی کشورمان بشدت با چین فاصله دارد. چین در شرایطی به استقبال جنگ تجاری با آمریکا رفته است که هماکنون به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان جهان تبدیل شده و رشد اقتصادی 5/6 درصدی را نیز در حالی تجربه میکند که این رشد را مدیون فروش منابع نفتی نیست و تنها از راه تولید به دست آمده است.
زمانی که قرار باشد در مذاکرهای حضور پیدا کنید، باید به پشتوانه داشتههای خود که طرف مقابل نمیتواند دخل و تصرفی در آنها بهوجود بیاورد، مذاکره را آغاز کنید. دولت حسن روحانی در مذاکرات با اوباما، تمام امتیازاتی را که میتوانست برای داشتن معاملهای خوب به طرف مقابل بدهد، داده است. تعطیل شدن فعالیتهای هستهای کشورمان و در عین حال نگرفتن امتیازاتی که آمریکا باید با عمل به تعهداتش به ایران میداد- که مهمترینشان برداشته شدن تحریمهای اقتصادی بود- باعث ضعف ایران در مقابله با آمریکا شده است. اگرچه از لحاظ توانایی دفاعی و نظامی قدرت ایران نسبت به چند سال پیش که با دولت اوباما مذاکره میکرد افزایش یافته است اما از نظر اقتصادی یا اتکا به توان هستهای دیگر نمیتواند در مذاکرات احتمالی حرفی برای گفتن داشته باشد. آمریکا همانطور عمل کرده بود که ترامپ و مشاورش جان بولتون خواسته بودند. در ابتدا باید توان هستهای ایران زیر سؤال رفته و تعطیل میشد و بعد توان دفاعی، بخشی از تواناییهای ایران که در مذاکرات احتمالی آینده قرار است زیر سؤال برود و تعلیق و یا تعطیل شود، همین توان دفاعی معمول و مرسوم کشور
-توان موشکی- است. روش سوم مذاکره اما عمل کردن مانند ژاپن در دوره 10 ساله مقابله و مقاومت در برابر فشارهای آمریکاست. اگر ایران با تکیه بر توان داخلی و اجرای سیاستهای مقاومتی بتواند بخش تولید را رونق داده و از نظر اقتصادی شرایطی بهتر از شرایط اکنون برای خود ایجاد کند، آن وقت میتواند به عنوان یک قدرت منطقهای با توان اقتصادی بالا در مذاکرات احتمالی بعدی حضور پیدا کرده و با دست پر به میدان گفتوگو با نمایندگان ترامپ یا هر کدام از روسای بعدی ایالاتمتحده برود. اگرچه ترامپ به دنبال ارائه دادن الگویی برای مذاکرات با ایران است اما تمامیتخواهی وی و عدم آشنایی او با مذاکرات سیاسی باعث میشود نتواند ضمانتی برای موفقیتآمیز بودن مذاکرات بدهد.
ریشههای اقتصاد مقاومتی به سبک ژاپن
دعوا یا جنگ تجاری بین ژاپن و آمریکا را میتوان از دهه 1930 میلادی دنبال کرد. در این دهه آمریکا مرتباً ژاپن را به رقابت ناعادلانه در فضای اقتصادی 2 کشور متهم میکرد. از آن زمان تاکنون تقریباً تمام گلایههای آمریکا بر حول این محور است که میزان واردات ایالاتمتحده از ژاپن بشدت با میزان صادرات این کشور به ژاپن تفاوت داشته و توازن اقتصادی بین 2 کشور هرگز رعایت نمیشود. این عدم توازن اگرچه در سالهای دهه 30 میلادی با سیاستهای حمایتی ژاپن از تولید و در برخی موارد دامپینگ و حمایت از بازرگانان به شیوه کمکهای دولتی دنبال میشد اما نخستین گفتوگوهای دو طرفه برای بررسی این عدم توازن و رسیدن به راهکاری برای آن در دهه 1970 میلادی آغاز شد. این گفتوگوها تقریباً تا آغاز دهه 90 میلادی اما ادامه یافت. آمریکاییها معمولاً در هر مرحله نکتهای تازه درباره میزان تجارت دو کشور بیان میکردند و به قراردادهایی غیررسمی برای محدود کردن میزان صادرات محصولات ژاپنی به ایالاتمتحده میرسیدند اما وضعیت بهگونهای بین 2 کشور پیش رفته بود که آمریکاییها مجبور بودند در هر زمان که وارد گفتوگو میشوند برای یک از صنایعی که در ژاپن قدرت گرفته و توانسته بود منافع آمریکا را به خطر بیندازد، وارد مذاکره با طرف ژاپنی شوند. این ابتکار عمل جز به واسطه حمایت شدید از انواع و اقسام تولیدات از محصولات کشاورزی گرفته تا صنعتی و بعد از آن محصولات با تکنولوژی بالا (هایتک) میسر نبود. در مقالهای که دانشگاه توکیوی ژاپن در اینباره در سال 1999 در مجله «دانشکده مطالعات فرهنگی بینالمللی» منتشر کرد، آمده است: «اولین درگیریهای اقتصادی بین ژاپن و آمریکا بر سر صنعت نساجی این کشور و صادرات بیش از حد پارچه به آمریکا رخ داد. این صنعت در دهه 50 میلادی با حمایتهای پررنگ دولت ژاپن به خودکفایی و شکوفایی رسیده بود. دولت ایالاتمتحده بارها از دولت ژاپن خواست که وارد مذاکره در اینباره شود اما در نهایت در دهه 70 میلادی یعنی 20 سال بعد بود که دولت ژاپن مذاکرات تجاری را قبول کرد. در طول این دوره ژاپنیها برای اینکه بتوانند ارتباطشان با آمریکا را نیز حفظ کنند، با انجام مذاکرات و کم کردن مقطعی از میزان صادراتشان، بازی ادامهداری را با صنایع آمریکایی آغاز کردند. در سال 1977، آمریکا مجبور شد برای صنعتی دیگر، یعنی صنعت تولید تلویزیون رنگی وارد مذاکره با ژاپن شود و این در حالی بود که دولت ژاپن به صورت رسمی هیچ تعهدی به آمریکاییها نمیداد و صنایع این کشور در صورت لزوم، به صورت داوطلبانه از میزان صادرات خود به آمریکا کم کرده و سپس نقدینگی و حمایتها از تولید به سمت صنعتی دیگر میرفت. صنایع بعدی که روزبهروز در حال شکوفایی بودند، صنعت فولاد، ابزارهای ماشینی، اتومبیل و نیمههادیها بود که هر کدام در بخشی از دهه 70 میلادی به صنعت برتر ژاپن تبدیل شد. در دهه 80 میلادی این چالش اقتصادی بین 2 کشور در نهایت به شرکتهای ارائهدهنده خدمات نیز رسید. آمریکا که دید نمیتواند هر روز برای صنعت و کالایی جدید با ژاپنیها وارد مذاکره شود، در نهایت در ابتدای دهه 90 میلادی به ژاپن درخواست مذاکره برای باز کردن کلی درهای اقتصادش به روی دنیا و پیوستن به اقتصاد بازار آزاد را داد. این گفتوگوها که از دوره ریگان آغاز شده بود، در نهایت در دهه 90 میلادی، در دوره کلینتون دچار فروپاشی شد و ایالاتمتحده به این نتیجه رسید از طریق دیپلماسی و گفتوگو نمیتواند جلوی اقتصاد پیش رونده ژاپن را بگیرد. بعد از آن این سازمانهای بینالمللی مثل صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی بودند که وارد شده و سیاستهای اقتصاد لیبرالی یا بازار آزاد را به ژاپن تحمیل کردند. ژاپنیها بعد از آن کمکم سیاستهای اقتصادیشان را تغییر دادند و سرانجام بهجایی رسیدند که دوره رکود بزرگ، آنها را بشدت از قدرت اقتصادی شدن در جهان دور کرد. با اینحال در همین مدت چند دههای ژاپن توانست ثابت کند با مقاومت و از طریق حمایت از تولید ملی میتوان نهتنها با اقتصاد بزرگی مثل آمریکا مقابله کرد، بلکه در سراسر جهان نیز اثر و نفوذ اقتصادی خود را حفظ کرد. به عبارتی، ژاپن به عنوان بازنده جنگ دوم جهانی و تنها کشوری که تاکنون از بمب اتمی علیه آن استفاده شده، در مقطعی توانست با تکیه بر توان داخلی و تقویت قدرت درونزای خود، به یکی از بازیگران مهم اقتصاد دنیا تبدیل شود.
اگرچه ترامپ به دنبال ارائه دادن الگویی برای مذاکرات با ایران است اما تمامیتخواهی وی و عدم آشنایی او با مذاکرات سیاسی باعث میشود نتواند ضمانتی برای موفقیتآمیز بودن مذاکرات بدهد.
درسهای اقتصاد مقاومتی ژاپن برای ایران
مدل مذاکره با ژاپن این روزها بشدت در رسانههای آمریکایی دنبال میشود و تحلیلهای متفاوتی درباره آن وجود دارد. برخی موفقیت آمریکا در کشاندن ژاپن به سمت اقتصاد لیبرالی را در موفقیت در مذاکرات آن دهه دنبال میکنند و برخی دیگر عنوان میکنند آمریکا در آن زمان بیشتر از زمان حاضر میتوانست به اقتصاد کشورها آسیب بزند و هماینک چنین قدرتی ندارد. تحلیلگر تلویزیون PBS آمریکا در اینباره میگوید: «در آن زمان سازمان تجارت جهانی وجود نداشت که اقدامات یکجانبه تجاری را محکوم کند و آمریکا توانست براحتی با اعمال تعرفه بر محصولات ژاپنی به اهداف خود در بستن مرزهایش به روی این محصولات برسد. آمریکا همچنین در آن زمان از مهره اصلی جنگ سرد یعنی ترساندن کشورها از اتحادیه جماهیر شوروی استفاده میکرد و بدین ترتیب هر کشوری را که میخواست، تحت فشار اقتصادی و سیاسی قرار میداد اما هماینک چنین بهانه و توجیهی ندارد و به همین دلیل است که در مذاکرات با چین نمیتواند حرف اول و آخر را بزند. با وجود همه این اقدامات، حتی تا پایان سال 2000 میلادی نیز میزان کسری تجاری آمریکا در برابر ژاپن بالا بود و بدین ترتیب ملاحظه میشود تمام مذاکرات و ایجاد محدودیتها نتوانست در مقابل اقتصادی که دیگر رقابتپذیر شده بود بایستد.
تحلیلگران آمریکایی این روزها بشدت به دنبال استفاده از درسهای جنگ تجاری آمریکا و ژاپن در دهه 70 و 80 میلادی هستند تا از آن تجربهای برای رویارویی با چین بیاموزند. با اینحال به نظر میرسد نوع مواجهه ژاپن با تهدیدات اقتصادی آمریکا در آن دو دهه میتواند الگوی بسیار مناسبی برای یک اقتصاد مقاومتی باشد. اگر ایران بخواهد به اهداف مطرح شده در اقتصاد مقاومتی برسد، در وهله اول باید مشخص شود مزیت نسبی کشور در مواجهه با دشمن در جنگ اقتصادی فعلی چیست؟ ژاپن از تولید، سرمایهگذاری روی صنایع جدید و همچنین سرمایهگذاری بالا در بحث صنایع نوظهور و «هایتک» استفاده کرد و توانست برتری خود را تا مدتها علیه اقتصاد اول دنیا حفظ کند. در مرحله دوم نوع نگرش ژاپن به مذاکرات یا بدهبستان در مقابل طرف آمریکایی بود. بیشتر از اینکه به مذاکرات به عنوان نتیجه دیپلماسی نگاه شود، از آن بهعنوان ابزار دیپلماتیک استفاده شد و مسؤولان ژاپنی همان هنگام که مشغول رایزنی با آمریکاییها بودند، نگاه اصلیشان به پیشرفت در سایر صنایع و عرصههای اقتصادی بود که بتوانند در آن باز هم قدرت اقتصادی آمریکا را به چالش بکشند. در واقع از نگاه ژاپنیها، مذاکره فرصت و زمان لازم را برای آنها فراهم میکرد تا بخش دیگری از اقتصاد خود را به شکوفایی برسانند. دستاوردی که این بازنده بزرگ جنگ جهانی، همچنان از فواید آن بهره میبرد.
سومین درسی که میتوان از اقتصاد مقاومتی به سبک ژاپنی گرفت، تقدیم نکردن یکشبه تمام مزیتهای اقتصادیاش به طرف آمریکایی بود. همین مسأله بود آمریکا را در نهایت به این تصمیم رساند که نه درباره تکتک محصولات و تولیدات ژاپنی، بلکه درباره ایجاد تغییرات در کل سیستم اقتصادی این کشور باید پای میز معامله با ژاپن برود.
البته یک نکته بزرگ نباید فراموش شود؛ ژاپن به عنوان بازنده بزرگ جنگ، در مقابل آمریکا به عنوان برنده بزرگ جنگ مذاکره میکرد و از همین رو دست بسیار پایینتری در مذاکرات داشت اما ایران اکنون برنده بزرگ جنگ غرب آسیاست و آمریکا بازنده این نبرد!
منتشر شده در روزنامه وطن امروز
ارسال یک دیدگاه