مجله فارین افیرز در شماره اخیر خود به مسئله افول آمریکا و جایگاه این کشور در دنیا در دوره ریاست جمهوری بایدن اختصاص داده است. یکی از مواردی که بارها به آن در خبرها و تحلیلهای رسانه‌ای و علمی اشاره شده، مسئله رهبری آمریکا بر مسائل اخلاقی در سیاست است. با وجود اتفاقات رخ داده در سال ۲۰۲۰ میلادی، از جمله آشکار شدن شکاف اجتماعی، سیاسی و اقتصادی موجود در آمریکا و تبعیض نژادی ساختاری و دموکراسی شکننده در این کشور، حالا این بحث پیش آمده است که آیا ایالات متحده واقعاً می‌تواند الگوی دنیا در زمینه‌های مختلف از جمله اخلاق در سیاست و یا دموکراسی خواهی باشد؟ در این مقاله، به این مسئله در بحث‌های مرتبط با روسیه پرداخته شده است. اینکه روسیه تاکنون به عنوان بازیگر سیاسی‌ای در دنیا شناخته می‌شد که در مقابل منتقدان، مخالفان و دیگرکشورهای جهان، چندان هم اهل رعایت کردن اخلاق نبوده است اما آیا همین ادعا به آمریکا باز نمی‌گردد؟ در صورتی که این مسئله درست باشد (که حوادث و اتفاقات سال ۲۰۲۰ حداقل در بعد داخلی نشان داد که درست است) تکلیف آمریکا و رابطه‌اش با دولتی که همیشه آن را متهم به رعایت نکردن اخلاق می‌کرد چیست؟ در این مقاله به آینده رابطه مسکو و واشنگتن و نوع نگاه روسیه به آمریکا در سالهای پیش رو پرداخته شده است.

آنا آروتانیان- فارین افیرز / ترجمه ایمان خدابنده‌لو

ماه ژانویه شاهد اعتراضات خشونت آمیزی هم در واشنگتن و هم در مسکو بودیم؛ حامیان رییس جمهوری وقت آمریکا یعنی دونالد ترامپ در آستانه مراسم تحلیف جو بایدن رییس جمهوری تازه منتخب، به ساختمان کنگره یورش برده و در روسیه، مخالفان ولادیمیر پوتین رییس جمهوری این کشور علیه زندانی شدن الکسی ناوالنی رهبر مخالفان دست به تظاهرات زدند.

آشوب، خشم و بازداشت‌های گسترده؛ تصویرسازی و حتی لحن و زبان مورد استفاده در رسانه‌های هر دو کشور مشابه بود؛ رسانه‌های وابسته به کرملین طبق معمول اعتراضات را تحت عنوان «تلاش برای شورش» توصیف می‌کردند اما ورای این اتفاقات موازی سطحی، جایی برای پایان تشابه وجود داشت؛ معترضان روس در تلاش بودند تا حکومت قانون را حکمفرما کنند و آمریکایی‌های معترض قصد سرنگون کردن آن را داشتند.

دوران ریاست جمهوری ترامپ و به ویژه پرده آخر آن، شکنندگی دموکراسی آمریکایی را برملا کرد. جایگاه ایالات متحده در برابر دیدگان روسیه و بسیاری از کشورها تنزل پیدا کرده بود. در نتیجه رویکرد معمول و استاندارد واشنگتن به مسکو دیگر قابل دفاع نیست. به استثنای ترامپ که آشکارا بدنبال تأیید پوتین بود، تمام روسای جمهوری آمریکا پس از پایان جنگ سرد همواره از اخلاقیات برای خودنمایی و تحت تأثیر گذاشتن مسکو استفاده کرده‌اند. اگر بایدن این رویکرد را احیا کند همانطور که لحن خروجی از کاخ سفید و همچنین برخی از انتصابات جدید وی از این موضوع حکایت دارد، آنگاه روابط واشنگتن –مسکو احتمالاً همچنان در سراشیبی خصومت و پروپاگاندای «پس چه ایسم[۲]» فرو خواهد رفت.

سخنرانی کردن برای پوتین در مورد حقوق بشر تنها به خشمگین شدن رییس جمهوری روسیه منجر شده و می‌تواند به آسیب دیدن اصلاح طلبانی ختم شود که واشنگتن در نظر دارد از آنان حمایت کند.

اما دولت بایدن با خشوع و واقع بینی هنوز می‌تواند بدنبال تحت تأثیر گذاشتن رفتار روسیه در مسیر مثبت و برای بهبود حرکت کند البته با روشی متواضعانه‌تر از آنچه واشنگتن پیش از این به آن تکیه کرده بود. لازمه این اقدام همکاری با متحدان و تصدیق محدودیت‌های قدرت آمریکا است؛ در واقع، برای واشنگتن که از ادعای انحصاری خود مبنی بر رهبری اخلاق چشم پوشی کرده، عاقلانه این است که جاه طلبی‌های ایدئولوژیک خود را در خارج از کشور به نفع بهبود شرایط داخلی خود تعدیل کند.

عقب گردی در کار نیست

شورش در ساختمان کنگره که از طریق فضای مجازی روی نمایشگرهای روسی مثل توپ ترکید، افسانه برتری اخلاقی آمریکا را فروپاشید. همچنین این موضوع تصویرسازی کرملین از آمریکا را به عنوان ملتی غیرمتحد، نژادپرست و ریاکار توجیه کرد. در حالیکه افسران پلیس آمریکا تنها یک ماه پیش اعتراضات حامیان جنبش «جان سیاهپوستان ارزشمند است» را در سراسر شهرهای آمریکا با خشونت سرکوب کرده بودند، حالا کناری ایستاده و اجازه دادند تا گروهی اراذل و اوباش حامی ترامپ به ساختمان کنگره یورش ببرند.

منظره اتفاقات آمریکا به شادمانی خبیثانه و البته قابل پیش بینی برخی از مقامات روس و رسانه‌های دولتی این کشور منجر شد اما گویاتر از این خوشحالی، واکنش تحقیرآمیز و تقریباً بی تفاوت درجه‌داران و مقامات ارشد دولت روسیه بود. پوتین در مورد انتقال قدرت در آمریکا به طور عمده سکوت اتخاذ کرده بود و در روز تحلیف بایدن، کرملین با انتشار بیانیه‌ای اعلام کرد که مسکو خود را برای تحلیف آماده نکرده بوده و هیچ چیزی برای روسیه عوض نخواهد شد؛ صدها سال همینطور بوده و همچنان هم همینطور خواهد بود.»؛ مسکو برای نخستین بار در طول دهه‌ها، اعلام می‌کرد که به طور مشخص هیچ اهمیتی به اتفاقات آمریکا و تفکرات این کشور نمی‌دهد.

«کنستانتین کاسچف[۳]» رییس کمیته امور خارجی مجلس سنای روسیه، در تلویزیون روسیه در واکنش به اظهارنظر در خصوص شورش (ساختمان کنگره)، دولت آمریکا را فاصله گرفته از جامعه این کشور توصیف کرد و دموکراسی آمریکایی را شکست خورده خواند. «ویاچسلاو وولودین[۴]» رییس دوما و یکی از معماران پرنفوذ سیاست داخلی مسکو، با انتشار بیانیه‌ای مدعی شد که «براساس رویدادهای واشنگتن»، استانداردهای اعمال شده توسط آمریکا باید مجدداً مورد ارزیابی قرار گیرد. وولودین نوشت «سیستم سیاسی آمریکا نه تنها بسته است بلکه برای چیزی حدود ۷۰ سال از پیشرفت بازمانده است. دو حزب آمریکا روی قدرت انحصار دارند و به هیچ قدرت سیاسی دیگر اجازه ایفای نقش نمی‌دهند.» او در پایان از آمریکا خواست تا به کشور خود نظم و انضباط بخشیده و «سیاست خارجی خود را برپایه عدم مداخله در امور سایر کشورها و حکومت‌ها ایجاد کند.»

وولودین از این بیانیه هدفی داشت؛ لازم نیست برای اینکه، شاید فقط شاید بحران سیاسی داخلی آمریکا را صرفاً نتیجه مداخله روسیه در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ آمریکا بدانیم، ترامپ را به عنوان یکی از علائم اختلافات عمیق‌تر اجتماعی و به نوعی دلیل آن تلقی کنیم و به این نتیجه برسیم که روابط آمریکا-روسیه نمی‌تواند و نباید به همین راحتی به روزهای پیش از ترامپ بازگردد و در نهایت از تئوری‌های توطئه در مورد «دولت پنهان» و ربودن انتخابات از ترامپ حمایت کنیم.

حتی مخالفان دولت روسیه در رابطه با تلاش‌ها برای مقصر دانستن ترامپ و ترامپیسم در همه امور، مردد بوده‌اند؛ ناوالنی محروم شدن رییس جمهوری سابق آمریکا را از توییتر، تقبیح کرد و سایر اعضای حزب لیبرال مخالف روسیه منتقد جنبش «جان سیاهپوستان ارزشمند است» بوده‌اند. اصطلاح «مخالفان حامی غرب» زمانی که در مورد جنبش‌های ضددولتی در بلاروس و اوکراین استفاده شود، «گمراه کننده» و زمانی که در مورد چنین جنبش‌هایی در روسیه اعمال شود، «بی معنی» است. مخالفان کرملین دیگر در مورد پایبندی و تعهد جهانی به غرب هم نظر نیستند و آنهایی که حامی غرب هستند دیگر لزوماً حامی آمریکا محسوب نمی‌شوند.

تلاش دولت بایدن برای حمایت از مخالفان کرملین، شاید بیشتر از آنکه مفید باشد، به واشنگتن آسیب برساند. دولت روسیه مدت‌هاست که مخالفان سیاسی خود را به تبانی و دسیسه با قدرت‌های متخاصم متهم کرده است؛ تاکتیکی زشت و مؤثر که به شکلی فزاینده در آمریکا نیز گسترش یافته است. کرمیلن هرگونه حمایت آمریکا از ناوالنی، حامیانش و سایر شخصیت‌های مخالف را به توجیهی مبنی بر اینکه آنها دست نشانده‌های آمریکا هستند گره زده و از آن برای توجیه هرچه بیشتر سرکوب استفاده می‌کند.

کدام قدرت الگو است؟

سیاست نویدبخش دیگری که آمریکا می‌تواند برابر روسیه اتخاذ کند، براساس منافع و نه ایده آل‌ها بنیانگذاری می‌شود. برای سالیان، واژه مورد علاقه دیپلمات‌ها و سیاستگذاران در مسکو «چندقطبی» بوده است؛ یک نظم جهانی که در آن دیگر یک قدرت واحد وجود ندارد. کرملین بدنبال این است تا ضمن هدایت، روی جهانی چندقطبی و نوظهور سرمایه گذاری کند و این کار را نه تنها از طریق برقراری رابطه تجاری با متحدان ایدئولوژیک بلکه با شرکای موقت اما واقعی خود انجام می‌دهد. مسکو به جای تمرکز بر ارزش‌های مشترک، بدنبال منافع مشترک است چه در تجارت، امنیت و یا هرموضوع دیگری.

زمانی که کرملین احساس می‌کند نظم چندقطبی نوظهور یا همان دایره نفوذ منطقه‌ای مسکو، مورد تهدید قرار گرفته است، به شدت و البته گاهی به طور غیرقانونی، در راستای نشان دادن این موضوع که واشنگتن دیگر تنها قدرتی نیست که می‌تواند با مصونیت در همه جا اعمال نفوذ کند، نیست اما برخلاف شوروی سابق در دوران جنگ سرد، روسیه نمی‌خواهد جایگاه آمریکا را به عنوان یک هژمون سیاسی یا اخلاقی تغییر دهد بلکه تنها قصد دارد تا به آمریکا ثابت کند که دیگر ابرقدرت نیست.

زمانی که روسیه خارج از مرزهای خود مداخله می‌کند، بدنبال اعمال عقیده خود در جهان نیست بلکه در نظر دارد تا منافع ملی خود را توسعه دهد. شاید در نتیجه این نگاه مبتنی بر منافع شخصی به جهان، آمریکا در چشم کرملین به یک اندازه انگیزه دارد. واشنگتن شاید خواسته‌ها و تمایلات خود را در ردای آزادی، حقوق جهانی و دموکراسی بپوشاند اما در سیاست خارجی واشنگتن، کرملین هنوز تصویری از خود را می‌بیند.

بایدن در مراسم تحلیف خود گفت که آمریکا نه تنها بواسطه «به نمایش گذاشتن قدرت خود، بلکه با الگوی رفتاری‌مان رهبری می‌کند»” اما بایدن به کدام الگوهای باورپذیر اشاره کرده است؟ برای مثال در سوریه، مسکو نظاره گر مداخله لجوجانه و غیرمنطقی آمریکا بود که به شکل گیری گروهی منجر شد که با کلمات معتدل‌تر آن را دولت اسلامی می‌خوانند. در سوی مقابل، مسکو معتقد است که آنها استدلالی قانونی و عملی برای حمایت از بشار اسد رییس جمهوری روسیه دارند: مسکو از مرد مقتدر حمایت می‌کند نه به این دلیل که او انسان خوبی است که برای مردم کشورش کارهای خوبی انجام داده بلکه به این دلیل که او رهبر به رسمیت شناخته شده و متحد روسیه است که دسترسی مسکو را به یک پایگاه دریایی حائز اهمیت تضمین می‌کند. 

بلندپروازی بایدن برای الگو بودن آمریکا در سطح جهانی به شکلی مشابه در داخل خاک آمریکا نیز به چالش کشیده شده است. روسیه شاید به همسایگان خود تجاوز کرده و مخالفان سیاسی خود را مسموم کند اما از نگاه مسکو، نکوهش‌های آمریکا بواسطه بیرحمی خود آمریکا در قبال آمریکایی‌های سیاهپوست، معنای خود را از دست خواهد داد. کرملین تصور نمی‌کند که واشنگتن حق موعظه داشته باشد و همچنین فکر نمی‌کند که رهبران آمریکایی در واقعیت به گفته‌های خود باور داشته باشند.

رویکرد بهتر برای آمریکا این است که چندقطبی بزرگتری را پذیرفته و انتقاد عمومی از پوتین را در جهت منافع دیپلماسی محرمانه کاهش دهد. شاید روسیه در شرایطی نباشد که به مذاکره آمریکا توجه کند اما دیگرانی همچون متحدان واشنگتن هستند که ارتباطات آنها با کرملین کم تنش‌تر باشد. آلمان به عنوان یکی از شرکای بزرگ روسیه در حوزه انرژی و یکی از عمده میانجی‌گران در نزاع با اوکراین، شاید خود را به عنوان مذاکره کننده‌ای موثرتر با مسکو معرفی کند. همچنین کانادا، دانمارک یا نروژ که همگی عضو شورای شمالگان بوده و آنان را در جایگاهی قرار می‌دهد که مسکو را که بدنبال گسترش ائتلاف شمالگان است، تحت نفوذ قرار دهند. به طور خلاصه، آمریکا متحدان زیادی دارد که می‌توانند گوش شنوایی در مورد روسیه داشته باشند. واشنگتن به جای آنکه بر رهبری و پیشتازی تاکید کند، می‌تواند با این متحدان هم پیمان شده یا در ساده‌ترین حالت از آنان که در صدد تأثیر گذاشتن بر روسیه در مورد مناطق مشترک المنافع هستند، حمایت کند.

سیاستگذاران آمریکایی باید انتظارات غیرواقعی خود را مبنی بر تواناییشان برای تغییر فرهنگ سیاسی روسیه رها کرده و بپذیرند که تغییرات حقیقی بتدریج و از داخل شکل می‌گیرد. مقاومت برابر سوءاستفاده از قدرت شاید اقدام درستی به نظر بیاید اما تحریم‌های آمریکا همچون «قانون ماگینتسکی» اغلب نتیجه عکس داده و روسیه را ترغیب کرده تا تحقیقات خود را متوقف کند؛ تحقیقاتی که برای مثال به مسوولیت پذیری بیشتر مسکو منجر شده است. بدنبال زندانی شدن ناوالنی و سرکوب بیرحمانه حامیان وی از سوی مسکو، شاید چنین نصیحتی برخلاف عقل سلیم باشد اما سیاستگذاران آمریکا باید از خودشان بپرسند که آیا تحریم‌ها، فشار یا خودنمایی‌های اخلاقی به ناوالنی و حامیانش کمک می‌کند یا به آنان آسیب می زند؟ در اغلب موارد،  چنین اقداماتی بیشتر از آنکه یاری‌رسان روس‌ها برای دفاع از حقوق خودشان باشد، نشانه‌ای از حسن نیت آمریکایی‌ها است. دولت بایدن باید بهترین کار را انجام دهد نه کاری که فکر می‌کند بهتر است.

ناآرامی‌های سیاسی فزاینده و تحلیل رفتن نفوذ می‌تواند وجهه روسیه و آمریکا را مشابه یکدیگر جلوه دهد اما تفاوت اینجا است که روسیه تنها بدنبال منافع خود است و آمریکا تحت رهبری بایدن همچنان بر این باور است که می‌تواند تأثیر مثبتی در جهان داشته باشد. واشنگتن می‌خواهد با مداخله خارجی مسکو مقابله کرده و اجحاف به مخالفان داخلی را متوقف کند. واشنگتن به هیچ طریقی قادر به تحقق این امر نیست اما با پذیرش این موضوع که از نظر مسکو دیگر نه جایگاه اخلاقی خاصی دارد و نه می‌تواند چنین ادعایی داشته باشد، قادر است ارتباطات خود را با روسیه متحول کرده، لحن گفتمان را تغییر داده و تأثیرپذیری سیاست خود را بهبود ببخشد.


[۱] https://www.foreignaffairs.com/articles/united-states/2021-02-17/russia-will-never-see-united-states-same-way-again

[۲] Whataboutism

[۳] Konstantin Kosachev

[۴] Vyacheslav Volodin