هر زمان که درگیری و یا تنشی در روابط آمریکا با روسیه شکل میگیرد، تحلیلگران مسائل سیاسی در آمریکا اعلام میکنند که جنگ سرد جدیدی در روابط دو کشور به وجود آمده است. پیروزی ترامپ در انتخابات ۲۰۱۶، ضعیف شدن آمریکا در بحث دموکراسی و درعینحال گمان دموکراتها در خصوص اینکه روسیه عامل به قدرت رسیدن ترامپ در آمریکا بوده است و این کشور در حملات به فضای سایبری و زیرساختهای آمریکا نیز دست دارد، همه و همه باعث شده است که عنوان شود جنگ سرد جدید بین روسیه و آمریکا مدت زیادی است که شکلگرفته و آغازشده است.
دیدار اخیر پوتین با بایدن در ژنو مهر تأیید دیگری بر آغاز شدن بحثهای مرتبط با جنگ سرد در روابط دو کشور است. تنها مسائلی که سران دو کشور در نشست ژنو بر سر آن توافق داشتند این بود که «هیچکس در یک جنگ هستهای پیروز میدان نیست و قابل پیشبینی شدن حرکات دو طرف باید با دیالوگ و گفتوگوهای ثبات استراتژیک در آینده نزدیک همراه شود.
موشکهای هستهای و بمب دوباره به بحث اول در روابط مسکو و واشنگتن تبدیلشده است و آنطور که تحلیلگران غربی معتقدند، روابط دو کشور به سطح روابط قبل از دوران گورباچف برگشته است. اما تفاوت این جنگ سرد جدید با نمونه پیشین خود چیست؟ مهمترین مؤلفه که این روابط را با روابط دوران جنگ سرد متمایز میکند، این است که دیگر توسعه یک ایدئولوژی از سوی روسیه مطرح نیست. دیگر دعوا بر سر کمونیسم و یا ایدههای مارکسیستی نیست. گرچه از نظر غرب، ایدههای پوتین مانند ایدئولوژی شوروی سابق، «زهرآگین» و البته «فتنهگرتر از دوران جنگ سرد» است اما بازهم ویژگیهای دوران جنگ سردی را ندارد و تهدیدی برای افکار عمومی در سراسر دنیا و یا پیوستن کشورهای دیگر دنیا به سبک مدیریتی و سیستم اداره حکومت مدنظر پوتین و روسیه نیست. مهمترین مشکل در این زمینه این است که مدل سیستمی حکومت در روسیه مانند دوران جنگ سرد همچنان شکاف و تفاوتی آشکار با مدل لیبرال دموکراسی غربی دارد و این مسئله بهاضافه پیشرفتهای تکنولوژیکی و سایبری روسیه، امکان رقابتهای دوران جنگ سردی را بیشتر از پیش کرده است.
برخلاف دیدگاه رایج موجود در آمریکا، نکته محوری در ویژگیهای جدید سیستم سیاسی روسیه این است که سیستم سیاسی حاکم بر این کشور، دیگر سیستمی خودکامه نیست که بر پایه تبلیغات و یا درستکاریهای سیاسی و سرکوب بنا شده باشد. این نوع نگاه به سیستم سیاسی روسیه، دیدگاهی سادهانگارانه و بهشدت خطرناک است زیرا باعث ایجاد فهم نادرست از تحولات و سیستم سیاسی این کشور و همچنین میزان حمایت مردم این کشور از این سیستم سیاسی و در رأس آن ولادیمیر پوتین میشود. مسئلهای که باعث میشود نگاههای جنگ سردی به روسیه تا حد زیادی دچار اشتباهات فاحش محاسباتی شود این است که هویت ملی روسیه و فرهنگ سیاسی این کشور در طول زمانی که اتحاد جماهیر شوروی به روسیه تبدیل شد، کمکم دستخوش تغییر و تحولات زیادی شده و نوع نگاه مردم این کشور به تاریخ، هویت فرهنگی و سیاسیشان بهشدت دچار تحول شده است. این مسئله از دید کارشناسان وزارت خارجه آمریکا که همچنان دوست دارند روسیه را از لنز جنگ سرد ببینند، باعث ایجاد بحرانی عظیم در روابط دو کشور میشود و عدم درک مناسب از شرایط میتواند شرایط را به ضرر کشورهای غربی سوق دهد؛ مسئلهای که تا هماکنون بهخوبی در خصوص محاسبات غرب از روسیه دیدهشده است.
بعد از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی در اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ میلادی، مردم این کشور به ضربه عمیقی که به آنها واردشده بود اعتراض داشتند. آنها از نابود شدن و از بین رفتن مأموریتی که آن را مأموریت خود رد نظام بینالملل میدیدند، ناراحت بودند. این مأموریت چیزی نبود جز اینکه وزنه مقابل اخلاقی و همچنین نظامی در مقابل ایالاتمتحده باشند تا نظام بینالملل را از حالت تکقطبی خارج سازند و باعث شوند قدرت کشورشان بیشازپیش در جهان دیدهشده و موردقبول قرار گیرد. اقدامی که پوتین در این خصوص کرد و توانست تا حد زیادی در آن موفق باشد، ایجاد کردن این نقطه توازن در نظام بینالملل بود. پوتین از دیدگاه مردمش توانست کوچک بودن و ضعیف بودن سیستم سیاسی روسیه در دوران پسا شوروی را تبدیل به عظمتی ماندگار کند.
جنگ سرد جدید اما مؤلفههای نظامی جنگ سرد قدیم را نیز با خود به همراه دارد. رقابت در توسعه فعالیتهای فضایی، فعالیتهای نظامی و هستهای و همچنین رقابت در تعریف زمینهای جدید در نبردهای نیابتی، هرکدام با قوت و ضعف متفاوتی در حال پیگیری شدن است. در این میان ظهور چین بهعنوان قدرت جدید و همچنین رقیب جدید در عرصه رقابتهای تکنولوژیکی، نظامی و فضایی تا حد زیادی توجه به روسیه را بهعنوان محور اصلی جنگ سرد آمریکا با شرق کاهش داده است اما باعث شده است که این رقابتها در دو محور آمریکا و اروپا – روسیه و چین شکل بگیرد. مؤلفه اصلی جنگ سرد جدید شکلگیری رقابتهای چندوجهی و چندضلعی در این مسیر است.