در نقد کتاب این هفته به کتاب «ایالاتمتحده و سازمان ملل» میپردازیم. در این کتاب به روشهای ایالاتمتحده برای تأثیرگذاری بر روندها و تصمیمات این سازمان اشارهشده و بیانشده است که در طول تاریخ چگونه کنگره آمریکا با تصویب کمکهای مالی به این سازمان بر روند تصمیمگیری در سازمان ملل تاثیرگذاشته است. 2599 ۰۸:۲۳، ۱۳۹۸-۱۰-۰۶ به گزارش سیاست پارسی،
در کتاب ایالاتمتحده و سازمان ملل که توسط «بن بنگانگ» در سال 2007 در نیویورک منتشر شده، به نقش آمریکا و بهخصوص کنگره این کشور در ارائه تسهیلات مالی و بودجه به سازمان ملل اشارهشده و بیانشده است که ایالاتمتحده تا چه حد سعی کرده است به وسیله ارائه منابع مالی نفوذ و تأثیر خود بر سازمان ملل را افزایش داده و درعینحال بر روند اصلاحات در ساختار سازمان ملل نیز تأثیر بگذارد.
نکته جالبتوجه در خصوص این کتاب این است که باوجوداینکه گفته میشود نویسنده کتاب بر اساس یک پژوهش دست به انتشار آن زده است اما این کتاب از محدودیت شدید منابع رنج میبرد و در بسیاری از موارد هیچ منبعی برای ادعاهای مطرحشده در کتاب وجود ندارد. برای مثال در ابتدای این کتاب به این مسئله پرداختهشده است که ازلحاظ تاریخی، آمریکاییها در طول تاریخ همواره دوست داشتهاند با سازمانهای بینالمللی همکاری داشته باشند و به همین دلیل هم وودرو ویلسون طرح اصلی برای تأسیس جامعه ملل را با آغوش باز پذیرفت و باوجوداینکه کنگره با تردید به موفقیت آن مینگریست، به دنبال اجرایی ساختن آن رفت. بااینحال دولت آمریکا برخلاف مردمش که همواره با خوشبینی و با آغوش باز برای همکاری با سازمانهای بینالمللی ابراز علاقه میکنند، در مقابل سازمانهای بینالمللی مثل جامعه ملل، سازمان ملل، دادگاه جهانی (World Court) و دیگر قراردادهای بینالمللی با دید منفی وارد میدان میشود و تنها زمانی به همکاری مثبت روی میآورد که میداند میتواند رهبری اقدامی را بر عهده گرفته و یا ادعا کند که رهبری جهان را بر عهده دارد و از این طریق درعینحال باید بتواند منافع ملی آمریکا را نیز تأمین کند.
همکاری با سازمان ملل و مشکل یکجانبهگرایی آمریکایی
بر این اساس، یکی از دلایلی که آمریکا را برای همکاری با سازمان ملل دچار تردیدهای جدی میکند، این است که در دنیای پس از جنگ سرد و در دنیایی که تنها یک ابرقدرت بر جهان حکمفرمایی میکند و آمریکا میتوان با استفاده از قدرت نظامی و اقتصادی خود همکاریهای بینالمللی برای رسیدن به خواستههای خود را بسیج کند، سازمان ملل بیشتر از اینکه ابزاری در دست او برای رسیدن به اهدافش باشد، سنگی جلوی پایش است. بر همین مبنا آقای بن بُنگانگ در این کتاب تحلیل میکند که روسای جمهور آمریکا چون وودرو ویلسون، فرانکلین روزولت، هری ترومن، دوایت آیزنهاور، و در نهایت جیمی کارتر و جورج دبلیو بوش (پدر) تا حدی چند جانبه گرایی را تشویق میکردهاند و در مقابل دولت کلینتون بعد از مشکلاتی که بر سر حمله به سومالی پیدا کرد به سمت یکجانبهگرایی رفت و به غیر از او رونالد ریگان نیز از جمله روسای جمهوری بود که از سازمانهای بینالمللی چندان هم دل خوشی نداشت. او در ادامه بیان میکند که جورج بوش پسر نیز از جمله کسانی بود که صلاحیت دادگاه کیفری بینالمللی را زیر سؤال برد و درعینحال منتشر رأی شورای امنیت سازمان ملل برای حمله عراق نیز نشد.
یکی از دلایلی که آمریکا را برای همکاری با سازمان ملل دچار تردیدهای جدی میکند، این است که در دنیای پس از جنگ سرد و در دنیایی که تنها یک ابرقدرت بر جهان حکمفرمایی میکند و آمریکا میتوان با استفاده از قدرت نظامی و اقتصادی خود همکاریهای بینالمللی برای رسیدن به خواستههای خود را بسیج کند، سازمان ملل بیشتر از اینکه ابزاری در دست او برای رسیدن به اهدافش باشد، سنگی جلوی پایش است.
نقش کنگره در عدم همکاری آمریکا با سازمانهای بینالمللی
نویسنده در ادامه بیان میکند که این مسئله تنها در نگاههای روسای جمهور آمریکا نسبت به سازمان ملل و یا سازمانهای بینالمللی نبوده است و کنگره همیشه به عنوان محرکی برای دولتهای آمریکایی بوده که در مورد همکاری دولتها با سازمانهای بینالمللی ابراز تردید میکرده است. او معتقد است که چنین ائتلافی در درون کنگره هماینک نیز همچنان وجود دارد.
او این تردیدکنندگان در درون کنگره را به دو گروه «محافظهکاران» و «استثناگرایان» تقسیم میکند که البته هرکدام انگیزههای مختلفی برای دور کردن ایالاتمتحده از همکاریهای بینالمللی دارند. برخی که بیشتر از درون جبهه محافظهکاران هستند بر این عقیده هستند که انزواطلبهایی (Isolationists) هستند که میخواهند آمریکا را از مسائل و مشکلات جهان دور نگه دارند و درعینحال معتقدند درگیر شدن آمریکا در مسائل جهانی و رفتار کردن او بر طبق قوانین سازمانهای بینالمللی حاکمیت ملی این کشور را زیر سؤال میبرد. برخی دیگر معتقدان به همکاری جهانیهایی (internationalists) هستند که درعینحال معتقدند شاید گاهی این همکاری نتواند منافع ملی آمریکا را تأمین کند. دسته دیگری هم هستند که معتقدند چرا باید در مسائلی که خودمان میتوانیم انجامشان دهیم، با دیگران همکاری کنیم یا پای آنها را به میدان باز کنیم؟ به این دسته از افراد یکجانبهگرایان یا (Unilateralists) میگویند. در این میان البته عدهای هم هستند که معتقدند منابعی که آمریکا به خاطر همکاری با دیگر کشورهای جهان باید در اختیار کشورها قراردهد آنقدر زیاد است که به نفع منافع ملی این کشور نیست که وارد این مسائل شود. اینها محافظهکاران بودجهای یا (fiscal Conservatives) هستند. در میان این افراد اما استثناگرایانی (Exceptionalists ) هستند که اعتقاد دارند آمریکاییها آنقدر نخبه، پیشرفته، ازنظر اخلاقی توسعهیافته و ازنظر الهی و تاریخی برگزیدهتر از سایر ملتها هستند که نیازی به همکاری با سایر ملل جهان ندارند. نویسنده در ادامه بیان میکند که این افراد در هر دوره از انتخابات کنگره ممکن است جابهجا شوند اما معمولاً ازنظر جمعیت، تعدادشان به حدی هست، که بتوانند سیاستهای آمریکا در خصوص نحوه تعامل به سازمانهای بینالمللی را در کنگره تعیین کنند. این افراد برای مثال در زمان تأسیس جامعه ملل اجازه ندادند که آمریکا به این جامعه بپیوندد و در طول تاریخ نیز به سایر اقدامات خود برای زیر سؤال بردن اجماع جهانی و تصمیمات گروهی در سازمان ملل و دیگر سازمانهای بینالمللی ادامه دادهاند.
کنگره همیشه به عنوان محرکی برای دولتهای آمریکایی بوده که در مورد همکاری دولتها با سازمانهای بینالمللی ابراز تردید میکرده است.
از همین منظر بوده است که کشورهای جهان سوم حالا به جنبش Anti-Americanism یا جنبش ضدآمریکایی پیوستهاند و اعتقاد دارند سازمان ملل هماینک به ابزاری در دست دولت آمریکا تبدیلشده است تا سیاستهای یکجانبهگرایانه خود را به نام سیاستهای سازمان ملل به پیش ببرد و در جایی هم که در پیش بردن این منافع شکست میخورد، به وسیله پول خود سازمان ملل را با خود همراه میکند و یا در نهایت یکجانبهگرایی را به صورت عریان و کاملاً آشکار در پیش میگیرد.
آمریکا چگونه با پول سازمان ملل را اداره میکند؟
ایالاتمتحده از مهمترین تأمینکننده مالی سازمان ملل در دهه 1940 میلادی، به بزرگترین بدهکار سازمان ملل در دهه 70 میلادی تبدیل شد زیرا بسیاری از سیاستهای آمریکا در جهان با سیاستهای اصلی سازمان ملل در تناقض بود. از آن پس آمریکا شروع به بازی با کارت کمکهای مالی برای تأثیرگذاری بر تصمیمات سازمان ملل کرد. کنگره هم در این خصوص با دولت آمریکا همکاری کرد. لوایحی که در کنگره در این خصوص تصویب شد شامل تواق هلمز – بایدن در سال 1999 و قانون اصلاح سازمان ملل در سال 2005 بود که نهتنها باعث ایجاد اختلاف بین آمریکا و سایر 193 عضو سازمان ملل شد بلکه این تلقی را هم ایجاد کرد که برای سرنوشت سازمان ملل باید منتظر مصوبات کنگره آمریکا باشیم.
در مورد طرح اصلاح ساختار سازمان ملل نیز، آمریکاییها ساختار را تغییر ندادند اما بروکراسی را بهگونهای دچار تحول کردند که منافع آنها تأمین شود. بعد غیر از اصلاح بوروکراتیک و شرطی کردن پرداخت بودجه، راهکارهای دیگری مثل بیرون رفتن از برخی از سازمانها و کمیتههای سازمان ملل را هم اضافه کردند مثل بیرون رفتن آمریکا در سال 1980 و در زمان دونالد ریگان از یونسکو که بعد در سال 2003 دوباره آمریکا به یونسکو بازگشت، از راهکارهای این کشور برای تأثیرگذاری بر تصمیمات این سازمان بود.
در این کتاب تصریح شده است که آمریکا بیشتر از اینکه به دنبال تغییر ساختاری سازمان ملل باشد، سعی دارد با اعمال قدرت از طریق ارائه بودجه به سازمانها و نهادهای زیرمجموعه این سازمان، بر تمام برنامهها و عملکردهای سازمان ملل تأثیر بگذارد.
منتشر شده در: سایت دیپلماسی پارسی
ارسال یک دیدگاه